وبلاگ :
بچه مرشد!
يادداشت :
صداي پاي عزرائيل
نظرات :
2
خصوصي ،
21
عمومي
پارسي يار
: 7 علاقه ، 7 نظر
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
متين زندي
عجب نداره خوب دلم سوخت .اون ترس واقعا سخته
يه بار تو مسير خاکي ماشينم افتاد تو راهي که ابياري شده بود و گل .هر چه کردم نشد که نشد از تو گل بيرون بياد .انتن هم ماشالله موبايل نداشت .خلاصه چند کيلومتري پياده تو جاده تقريبا تاريک رفتم تا تونستم کمک بگيرم صداي باد و وحشت اون شب هميشه با من هست.اينه دقيقا ترس از تنهايي و مرگ و درک کردم
پاسخ
ئه...شب و تاريکي زياد براي من ترسناک نيست...اما پياده روي اندکي ملال آور هست:)