شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت دماسنج
خسرو خان که از ابتداي واقعه مثل کنه ي دندان تيز بورکينافاسويي به من مَچ شده بود، دماغشو يه وري (فرض کنيد همانند دري که هميشه روي يک پاشنه ميگرده) بالا کشيد و گفت: دِ لامصب، بازش کن که مُردم از فوضولي!!!
گفتم: خفه شو حواسم پرت ميشه! اگه عجله کنم شايد شياطينش بپَره!!!با ظرافت خاصي لاي دعا رو باز کردم و اين جمله را ديدم!
ادامه در وبلاگ بچه مرشد!نظر فراموش نشود
بريد ديگه!!!من رفتم لالا:(
تسبیح دیجیتال
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آذر ماه
vertical_align_top