پيام
+
*همين خانه را اجاره ميكنيم!*
استاد مجاهدي نقل کردند :
در آغاز ورود آقاي مجتهدي به قم، چندي در منزل مرحوم سيد ضياء الدين حسني طباطبايي اقامت داشتند و در قسمت جنوبي خانه، اتاق مستقلي وجود داشت كه ايشان در آن مستقر بودند و رفت و آمد اشخاص نيز از دري صورت ميگرفت كه مستقيماً به حياط خانه باز ميشد و مزاحمتي به همراه نداشت.
روزي اظهار تمايل فرموده بودند كه بايد خانهاي رااجاره كنيم (ادامه در نظرات)

خادمة الشهدا
92/1/28
.:راشد خدايي:.
دوستان ايشان از جمله اينجانب در صدد پيدا كردن خانهاي مناسب بوديم و هر از گاه كه مورد مطلوبي پيدا ميشد مراتب را به اطلاع ايشان ميرسانديم و زماني كه از محل و مشخصات خانه براي ايشان توضيح ميداديم، ميفرمودند:
*خير آقا جان! ما از اين خانه سهمي نداريم!*
.:راشد خدايي:.
چندين خانه در طول يك ماه جستجو براي محل سكونت ايشان شناسايي شد، ولي هيچكدام مورد قبول شان قرار نگرفت. تا اين كه روزي به اتفاق مرحوم مصطفوي در كوچه حرم نما، خانهاي را ديديم كه ظاهراً مناسب به نظر نميرسيد. ساختماني نسبتاً قديمي داشت. در طبقه همكف داراي دو اتاق تو در توي كوچك بود با آشپزخانهاي بسيار كوچك در زير پلههايي كه به طبقه دوم ميرفت و مشكل اساسيتر آن وجود مستأجر پيره زني بود كه در
.:راشد خدايي:.
طبقه فوقاني زندگي ميكرد و به طوري كه همسايهها ميگفتند با جادو و جنبل سر و كار داشت!
وقتي كه بعد از ظهر آن روز به خدمت حضرت آقاي مجتهدي شرفياب شديم و جريان خانه را بازگو كرديم و گفتيم براي سكونت مناسب به نظر نميرسد، فرمودند:
.:راشد خدايي:.
اتفاقاً همين خانه را در سير به ما نشان دادهاند!
گفتم:
علاوه بر اين كه خانه بسيار گرفته و كوچكي است، پيره زني هم در طبقه فوقاني آن سكونت دارد و ميگويند ...
ايشان اجازه ندادند كه من جمله را تمام كنم، و فرمودند:
*زمان آن رسيده است كه تكليف اين پيره زن يكسره شود!*
.:راشد خدايي:.
هنگامي كه به اتفاق ايشان به آن خانه رفتيم، نزديك غروب بود و خانه دهها بار از آن كه ما صبح ديده بوديم، دلگيرتر به نظر ميرسيد!
عرض كردم:
ملاحظه ميفرماييد چقدر دلگير است!
فرمودند:
انشاءالله به بركت توسلاتي كه دوستان در اينجا خواهند داشت، فضاي آن عوض ميشود و نورانيت خود را پيدا ميكند.
پس از تميز كردن خانه و تهيه وسايل مورد نياز، ايشان در آن خانه مستقر شدند و من هر روز صبح پيش از رفتن به سر كلاس
.:راشد خدايي:.
به خدمت ايشان ميرسيدم.
يكي از روزها كه براي تهيه صبحانه خدمت ايشان رسيدم، چشمهاي ايشان به رنگ خون در آمده بود و نشان ميداد كه ديشب تا دير وقت بيدار بودهاند و استراحت نكردهاند.
پرسيدم:
مثل اين كه استراحت نداشتهايد؟
فرمودند:
مگر اين پيرزن فرتوت گذاشت!
.:راشد خدايي:.
گفتم:
آيا ديشب مزاحمتي ايجاد كردهاست؟
فرمودند:
در تسخير دستي بسيار قوي دارد و مأموراني قوي پنجه! نيمههاي شب بود كه مأموران خود را به سراغم فرستاد، من با گفتن «يا علي» آنها را فراري دادم! مجدداً پيره زن با تسلي دادن، آنها را به اتاق من فرستاد و من هم با گفتن يك «ياعلي» آنها را متواري كردم. چندين بار اين صحنه تكرار شد تا اين كه مقارن اذان صبح دست از كار كشيد و تسليم شد!
.:راشد خدايي:.
*آقاجان! او فكر ميكرد كه قدرت او را كسي ندارد و كسي نميتواند با مأموران او روبهرو شود! ولي ديشب به اشتباه خود پي برد و فهميد كه بايد مسير خود را عوض كند و دست از اين كارها بردارد!*
**گل آفتابگردون**
چه قدر تند مي نويسي!
هادي قمي
آفرين بارک الله
دخو ®
انقد تند ننويس آقاجان !
.:راشد خدايي:.
دخو دست بردار يره!