شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ مجنون... ولي افسوس که سرگردان بود ســـرمــــايـــه و زنــدگـــانـــي اش ارزان بود آن روز کــــه ليــلاي خـــودش را مي کشت چشمش بــه کــــدام نـيـــمه ي ليوان بود؟
پروانگي
ترکيه است؟
ترکيه يا قبرس! نميدونم! شايدم جزيره خارکه:)// آره...با تيزي فرو کرد تو شکمش
به نيمه پاين ليوان و آنجا بود که قايقي ديد و راه فرار را پيدا کرد
خانم پروانگي :))
يارو معتاد بوده
روز خوش
*مهاجر*
شعرها از خودت هست عزيز؟
سلام جناب مهاجري... اگه اسمشو بشه گذاشت شعر!
شب خوش
آره...خاليس:)
*مهاجر*
:)...هم زيباست ..هم رگه هايي از طنز ملايم داره ..خيلي عالي..
او مجنون بود و جز به ليلي چيزي ديگر در يمينش نبود تا به استکاني که ممکن بود ليلي پس اش زند با عشق التفات به عشق برگشته نميزد و اينجا نبود مجنون تنها موجودي که عشقش حقيقي
اون رگه ي طنز بخاطر اينه که زبون من عوض شده! متاسفانه بغير طنز نميتونم چيزي بنويسم و اين از آفات ادبي هست:)
جناب گيتي نژاد ما که نفهميديم:) تفسيرش را هم اضافه بفرماييد
متشکرم
عالي مخصوصا عكس
متشکرم
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله فروردين ماه
vertical_align_top