پيام
+
قرار بود دوستانش به ديدنش بيايند. مثل هميشه دوستان با هم سر وقت رسيدند.
لبخند حک شده مقابل چشم دوستان تمامي نداشت. او چند سالي بود که فقط به دوستان لبخند ميزد اما حرف نه!
رفقا رسيدند و هرکدام کنار دوستشان جاي گرفتند. همه چشم دوخته بودند به همان لبخند قديمي! آن لبخندي که سي سال بود که تمامي نداشت...
آري، مهماني تمام شد و دوستان قبر شهيد را بوسيدند و رفتند...

..: *شيرازي*:..
92/10/27
.:راشد خدايي:.
گود نايت
.:راشد خدايي:.
@};-