4- با شنيدن صداي زنگ تلفن از جا مي پرم ، چشمامو مي مالم ، آب دهنمو قورت مي دم ، هنوزم انگار انتظار دارم که توي عصر پيازي باشم ، خدا رو شکر که خواب مي ديدم . صداي کشيده شدن چيزي به در اتاقم مياد ، مي دونم ، گربه سياهه است که ناخناشو به در مي کشه . حتما اونم گرسنه است . فکري به ذهنم مي رسه ، بلند مي شم تا براش غذا بيارم .
درو باز مي کنم ، ظرف توي دستمو آروم پايين مي يارم و روي زمين مي ذارمش . با ترس و ترديد نگاهم مي کنه و جلو مياد ، زير چشمي اما منو مي پاد . با کنجکاوي يکي از دستاشو گذاشت روي لبه ي بشقاب و غذا رو بو کرد . بعد با شدت دستشو عقب کشيد طوري که بشقاب وارونه شد و محتوياتش روي زمين ريخت . نمي تونم جلوي خنده ي بلندمو بگيرم ، بالاخره يه همدرد پيدا کردم ! گربه ي بيچاره هم از کشک و بادمجون پيازي متنفر بود !
2-به به سلام پسرخانم همسايه ! آفتاب يادي از مرغ همسايه کرده که اين ورا تشريف آورديد ؟ اوا چرا زحمت کشيديد ، شما از کجا مي دونستيد من امروز ناهارنخوردم و آش رشته هم خيلي دوست دارم ! نذرتون قبول ؟! دستتون ندرده ! سلام برسونيد به خانم همسايه !!!
با نفرت قاشقو مي چرخونم توي ظرف آش ، آخه يکي نيست به اينا بگه چه خبرتونه ؟ روي ظرفو که مزين به چند تا قاشق نعنا و پياز داغ کردين توشو ديگه چرا اينقدر پياز مالي کردين ؟ مي ترسم اولين قاشقي رو که بخورم دوباره مزه ي پياز بپيچه توي دهنم براي همين بي خيال خوردن آش مي شم و غر زنان و نفرين گويان به هرچي پياز و پياز کار و پياز فروش و پياز خر و پياز پز و پياز خوره راه اتاقمو پيش مي گيرم ، ميخوام سرمو چند دقيقه بذارم روي زمين تا بلکه از فکر و خيال پياز بيرون بيام .
کشاورزي دوسوم زمين هايش را زير کشت پياز و يک سوم باقي مانده را زير کشت سير برده است ، اگر مجموعا دوازده هکتار زمين داشته باشد و در هر متر مربع زمين به طور متوسط صد عدد بوته ي پياز رشد کند و نيمي از پياز ها امکان رشد داشته باشند و باقي به صورت پيازچه مصرف شوند حساب کنيد به خودکفايي در زمينه ي توليد پياز مي رسيم يا نه ؟!
3-خدايا ! چه بلايي سر مساله هاي رياضي اومده ؟ با سرعت مساله هاي پيازي رو ورق مي زنم ، برگاي کتاب بوي پياز مي دن ، توليد اولين کاغذ از جنس پوست پياز در ايران !!! صداي گربه سياهه از پشت در اتاقم مياد ، حتما گشنشه ، درو باز مي کنم ، پنجه هاشو فرو کرده توي پياز گنده اي که جلوشه و تا منو مي بينه به هر بدبختي که هست پياز گنده رو با دهنش مي گيره و فرار مي کنه ، صداي مامان مياد ، بيا عصرونه آماده س ! کيک پيازي با آب پياز ! تازه دستورشو از تلويزيون گرفتم ، ببينم روکش پوست پيازي جديد مبلا رو مي پسندي ؟ مي گن رنگ ساله ... با وحشت فرار مي کنم ، در اتاقو پشت سرم قفل مي کنم ، مامان موهاشو پيازي رنگ کرده بود ، بابا کت و شلوار پيازي رنگشو اتو مي کرد و فاطمه کله ي همه ي عروسکاشو کنده بود و به جاشون يه دونه پياز گنده گذاشته بود .
بوي پياز داغ توي هوا پيچيده ، نفسم به سختي مياد و مي ره . پنجره ها رو باز مي کنم ، نمي ره که هيچ بدترم مي شه ، صداي همسايه ها رو مي شنوم : اکرم خانم براي شام چي بار گذاشتي ؟ سوپ پياز ، آبگوشت پياز، کوکوي پياز ، سالاد پياز ... با ترس پنجره رو مي بندم چون بارون پياز مياد . مي شنوم : ديدين اين ماشيناي جديدو که با سوخت غني شده ي پياز کار مي کنن ؟ تلويزيون مي گه : از زمين هيچي غير پياز عمل نمي ياد ، عصر پياز رسيده !
مساله ي پياز
هاجر زماني
9 خرداد 1386
بويي که پيچيد توي دماغم باعث شد سرمو از بين برگاي کتاب بيارم بالا ، همزمان شکم گشنه ام اعلام وجود مي کرد و باعث مي شد روي چيزي که مي خونم تمرکز نداشته باشم . براي همين با اشتياق يک عدد آدم گرسنه ي شريف سعي در کشف ماهيت غذاي در حال طبخ کردم ، دلم مي خواست فقط بوي نعناع داغ و کشک و بادمجون در حال قل و قل رو بشنوم اما نه جلز و ولز نفرت انگيز و چندش آور پياز، اين بو رو که متوجه شدم سعي کردم به شکمم حالي کنم که امروز نبايد توقع يک ناهار دلچسب رو داشته باشه و بيچاره کاري هم نمي تونست بکنه جز اينکه در کمال شرمندگي آمپرو ببره بالا و صداي مخوفي از خودش توليد کنه .
همين طور که با دست جلوي دماغمو گرفتم به جمع دور سفره مي پيوندم ، چپ چپ نگاهم مي کنند ، چهار نفر به يه نفر ! مگه مي شه حرفي زد ؟ اي خوش انصافا ... با قاشق محتويات توي بشقابو هم مي زنم ، جنازه هاي نفرت انگيز بوگندو ! مثل قارچ در سرتاسر بشقاب و قاطي کشکا و بادمجوناي سرخ شده سبز شدن ، مامان هم که ماشالله سنگ تموم گذاشته ، از بس ريز ريزشون کرده نمي شه سواشون کرد ، بالاخره از زور گشنگي راضي مي شم که تکه نونو به غذا آغشته کنم ، بوي پياز که مي پيچه توي دهنم عقم مي گيره ، با يه لقمه ي نيمه جويده ي معطل توي دهن ، از سر سفره بلند مي شم ، اين بار نگاه ها مي خوان قورتم بدن !
سلام.
اين عادت ماست که خيلي چيزها رو با هم عوضي بگيريم... خيابون رو با اتاق خواب... سالن رقصو با خيابون، دختراي توي پياده رو رو با دختر خالمون... خيلي وقتا هم مال مردمو به جاي مال خودمون... خلاصه دنياي عوضي اي شده!!