ابزار رایگان وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


میرزا بنویسان

 

متن کامل مصاحبه روزنامه ی عربی ابن المرشد چاپ امارات با شیخ ماجد بن عبدالطلیف آلِ الصیاد!

سالهاست که کشور امارات متحده عربی (UAE)   بعنوان یکی از تاثیر گزارترین کشورهای حاشیه ی خلیج فارس بحساب می آید. داشتن کرسی ثابت در شورای امنیت سازمان ملل و حق وتو، زمینه ساز قدرت نفوذ بالای این کشور در مجامع بین المللی شده است.

اما آنچه که بیش از پیش کشور آزاد امارات متحده عربی را بر سر زبانها انداخت، وجود سیاستمداران کارکشته و حاذق این جزیره ی کبیر بود.

تمدن و فرهنگ بالای این جزیره هم امروزه بر کسی پوشیده نیست! طبق اکتشافات اخیر در بیابانهای داغ و سوزان راس الخیمه، میزان قابل توجهی سرگین شتر بدون کوهان(لاما) پیدا شده است،پژوهشگران بر این باورند که ساکنان اینجزیره در حدود 30 سال پیش بوسیله شتر امرار معاش می کردند؛ همانطوری که فعلا از نفت ارتزاق می کنند!

خبرنگار: اِشلونک یا شیخ! کیف حالک؟(سلام شیخ!حالت چطوره؟)

شیخ ماجد: هااااا، السلام علیکم و رحمت الله...هااااا انا قادرٌ للمکالمه باللغته الفارسیه!!!(هااااا، مــو علیک! هاااا عمویی من خودم ایرونی فولم! فارسی بوگو!!!)

خبرنگار:خب پس اگر ایرادی نداره؛ فارسی صحبت میکنم!اما جناب شیخ ماجد، روزنامه عربی هست!

شیخ ماجد: [خنده ی ملیح، در حد پوکیدن! ] عرب کجا بود دایی؟ شوما فارسی بوگو! بچه ها از خودمونن!

خبرنگار: خیلی خوب!جناب شیخ، اندکی پیرامون جزایر سه گانه و مالکیت امارات صحبت کنیم.موضع رسمی دولت امارات در این زمینه را صریحا بیان بفرمایید!

شیخ ماجد: [در گوشی صحبت می کند] دولت ما توی بیابونای خودش مونده! حالا بیاد سه تا جزیره هم اضافه کنه؟ اصلا خودم نصف امارات را سند میزنم بنامت!شش دانگ،منگوله دار! طالب هستی؟

خبرنگار: بگذریم! پس تکلیف موضع گیری های اخیر چه می شود؟

شیخ ماجد: [ روی میزکار دراز میکشد! ] حالا یکی یه شکری خورده! شوما مته به خشخاش نذار...

راستی یه میدون نفتی دارم، دونبش! سه کله! آنتیک! هلــــــــو! مال یه خانم دکتر بوده که هر روز صبح از وسط رد میشده و میرفته مطب! یارو دستش لای در هست! سند بزنم؟

خبرنگار: جناب شیخ، مگه در بین اعراب پزشک زن هم وجود داره؟

شیخ ماجد: دوباره دست گذاشتی روی نقطه ضعف ما؟! مگه نمی دونی ما وارات داریم!!! ما فقط یک چیز وارد نمی کنیم، اونهم فقط خاک بیابون هست!( البته الان اون را هم میخوایم وارد کنیم)

راستی گفتم بیابون، یه شنزار دارم، راستِ کار خودته! شاید اصلا توش یه میدون نفتی هم بتونی در بیاری! کمسیون هم ازت نمیخوام، سند بزنم؟!

خبرنگار: ممنونم جناب شیخ، اما مناقشات اعراب با ایران، پیرامون نام خلیج هنوز لاینحل مانده!

شیخ ماجد: [اوضاع شاهین کنار دستش را چک می کند] خجالت بکش! دوست داری تنگه را ببندن تا کاسه ی گدایی دست بگیریم و- ننه من غریبا- راه بندازیم؟خیلج فارس رو عشقه!!! همین شاهین کنار دست من میدونی مال کجاست؟

خبرنگار:خیر!

شیخ ماجد: مال ایرونه! خودم از مولوی خریدم[باز هم تبسم ملیح، در حد ترکیدن! ]

 

ابن المرشد

 

خبرنگار:خیلی وارد حاشیه نشویم! رسانه ها از سفر قریب الوقوع شما به عربستان سعودی خبر دادند! اندکی در مورد این سفر توضیح دهید

شیخ ماجد: آره! شیوخ اونور دیروز اس ام اس داده بودند که مسابقه ی شتر خوری داریم!

خبرنگار: مسابقه شتر خوری؟! چه جالب! میشه توضیح بدید؟

شیخ ماجد: زِکی! مگه شوما ندیدی؟ یه شتر بریون شده را میذاریم وسط و هی میخوریم...هی میخوریم... هی میخوریم

بعضی توی مسابقه به خط پایان نمیرسن! یعنی میترکن! اما من و ملک عبدل رکورد داریم!

اونا گفتن که ملک عبدل امسال میخواد رکورد بزنه و یه گله شتر را بخوره....

خبرنگار:جدا! یک گله شتر؟

شیخ ماجد: آره،یه گله شتر دو کوهانه!!!حالا هم پاشو برو خونتون که میخوام خواب قیلوله انجام بدم که سنته!!!

خبر نگار: جناب شیخ بسیار متشکریم از اینکه وقت گرانبهایتان را در اختیار روزنامه ی ما قرار دادید

شیخ ماجد: خوووورررر، پففففففففففف [جرثقیل سقفی حاضر در دفتر کار؛شیخ را به بستر انتقال میدهد ]

شما میتوانید متن کامل این مصاحبه را در شماره ی4535 مجله ی ابن المرشد هم مطالعه فرمایید

 

 

 


[ سه شنبه 91/2/12 ] [ 12:2 عصر ] [ راشد خدایی ] [ پامنبری ها () ]

 

 

وارد راه آهن میشوید اما بدون بلیط! اگر جرُبزه ی اساسی داشته باشید، به سختی می توانید بلیط یکطرفه ی کنسلی را با قیمت تعاونی(تنها دوبرابر) از آنِ خود کنید!

اقبال با شماست اگر در ترمینال مبدا، بدون کنترل کردن کارت شناسایی به شما اجازه ی ورود دهند!

پس ورود به قطار اولین سوالی که ذهن شما را قلقلک می کند، این است: همسفران کوپه ی ما چه کسانی هستند!!!

کتمان حقیقت نکنید! بستگی به تعدد سفرهای شما ندارد! حتی اگر مارکوپولو هم باشید،دلهره ی این سوال را دارید!

تنها راه غلبه بر استرس شما تنها خواندن این نوشته است! پس نفس عمیقی بکشید و به یافته های علمی ما اعتماد کنید...

درست پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود که بنده با جمعی از دانشمندان سوئدی، شاخه ای را در روانشناسی پایه گذاری کردیم بنام روانشناسی کوپه!

در دست نوشته های فروید آمده است که او تنها آرزویش را در ایجاد همین شاخه می دید و شوربختانه به آن نرسید!

پس به خود ببالید که خواننده ی این مقاله مهم علمی هستید!

پژوهش ها نشان می دهد که پس از عبور از تالار مرگ( همان راهرور30سانتی واگن) و پیدا کردن کوپه ی مورد نظر(البته از نوع شش نفره برادران)، ابتدا به یک کله ی گنده ی کچل خواهید رسید که مدام در حال خندیدن و رصد راهرو است.

آرامش خود را حفظ کنید و با صدای رسا خدمت ایشان سلام کنید! مطمئن باشید ایشان هم در حالی که چمدان شما را با چشم ورنداز می کند متقابلا سلام خواهد کرد(البته مضاف با پرتاب آب دهان، ناشی از دندانهای نامتقارن)!

تبریک عرض میکنم! شما خوان اول را که همان قاطی شدن با داروغه ی کوپه بود را پشت سر نهادید!

اما خوان دوم! مرد میناسالی شبیه به مُردار که در منتهی الیه سمت راست درب ورودی بر تخت چسبیده است( شاید هم به سقف) خودتان را خسته نکنید! مرد میانسال تا مقصد از خود حرکتی نشان نمی دهد! پس وقت خود را با سوالاتی از قبیل این که: حضرت آقا میشه من کیفم را بذارم بالای سرتون یا اینکه اگر اون بالا ناراحتید می تونید جاتون را با من عوض کنید! به هدر ندهید.

شما خوان دوم را هم به همین راحتی گذراندید! اما پیشنهاد می کنم اگر دستتون به مرد میانسال خورد، غسل مسّ میت هم بجای آوردید!

فرد سوم قطعا پیرمردی بد لباس است که مدام در حال صحبت کردن با موبایل و انجام معاملات غیر حضوری است!

درسته که فال گوش ایستادن در شان شما نیست! اما اگر اندکی در سخنان این پیر روشن ضمیر تامل کنید، علامت سوالی بی جواب در ذهن شما پدید خواهد آمد، و آن اینکه: چرا با اینهمه پول و سرمایه با قطار سفر می کند؟ یا اینکه مگر یک دست کت و شلوار چقدر آب می خورد؟

روانشناسی کوپه به شما پیشنهاد می کند که هرگز به حل این معادله فکر نکنید که نهایتا باعث از دست رفتن مشاعر شما خواهد شد!

خب!خوان سوم را کژدار و مریز پشت سر نهادید! تبریک عرض میکنم! دیگر دلهره ی شما تقریبا از بین رفته است!

اما آیتم بعدی که چندان مهم نیست! چرا که قطعا مسافر بعدی، یک دانشجو است. بنظر فروید دانشجویان مسافرانی سیگاری هستند که از مبدا تا مقصد در حال قدم زدن در راهرو می باشند! شما تنها اگر از ابتدا در کوپه حاضر باشید می توانید چهره ی بشاش آنان را در حال نهادن کوله ی خود در کوپه مشاهده کنید!

پس این نیز بگذرد....

اما خوان پنج و خوان آخر

بر روانشناسی کوپه خرده نگیرید! زیرا آن رستم بود که هفت خوان را پشت سر نهاد! لابد دوست دارید با یک بلیط کنسلی، شرکت قطارهای مسافربری رجا کوپه های خود را هشت نفره کند تا شما هفت خوان داشته باشید!(هشت نفر منهای خودتان)

اصلا حالا که فهمیدم شما اینقدر ناسپاس هستید؛ فرض کنید خوان پنجم متعلق است به مسافری است که بنا بر دلایلی به قطار نرسیده است!

حالا این گوی و این میدان! اگر توانستید روانشناسی کوپه را کامل کنید!!!

راستی تا یادم نرفته؛ خودتان را توی رستوران یاWC مخفی کنید! چون رییس قطار در حال کنترل کردن بلیط ها است و متاسفانه شما بلیط را هنگام ورود به قطار گم کردید!!!

 

 

پ.ن: تصویر ربطی به متن ندارد! اما خوشکله! 

 

 

 


[ دوشنبه 91/2/4 ] [ 11:50 صبح ] [ راشد خدایی ] [ پامنبری ها () ]
.: Weblog Themes By rashedkhodaei :.

درباره بچه مرشد اعلی الله مقامه الشریف

پیچک