| ||
از کله ی سحر کولر کوفتی خراب شده بود . من و خسرو هم مثل مرغ ماشینی طاق باز زیر پنکه سقفی خوابیده بودیم. داشت چشمم گرم می شد که خسرو یه سُغُلمه به پهلوم زد و گفت: داری یه دویست - سیصد بهم بدی؟! گفتم: چی؟! دویست - سیصد تومن! - آره! دو روزه بهت بر میگردونم. الان یه کم اوضاعم خوب نیس... - خسرو چرت نگو، بذار بکپیم - ببین، تو منو راه بنداز منم هواتو دارم من که می دونستم قراره این مبلغ هم بره بحساب باقی پولهایی که ازم قرض کرده، ملافه رو کشیدم روی سرم و از زیر ملافه گفتم: خسرو جون - جون ِ خسرو! و بعد با فکر بدبختی های خودم بخواب رفتم. چیزی نگذشته بود که پنکه هم به قرقر افتاد و ما رو از خواب پروند. به خسرو گفتم: - این لامصب هم خراب شد؟! الان از گرما پاستیل میشیم یکاری بکن! و از ترس جفتمون بلند شدیم و با دهان باز به پنکه خیره شدیم. جل الخالق، پنکه ی خونه به زبون دراومده بود! پنکه سقفی هی کج و کول تاب می خورد، طوری که فکر می کردیم که داره بندری میرقصه! اما نگو که میخواسته ما رو طلسم کنه. راستشو بخواید گفته بودن که این خونه جن داره اما ما توجه نکرده بودیم پنکه با اون صدای نخراشیده گفت: ببینیم اویزون منم یا شما دوتا لَندِهور؟! من دارم از صب تا شب شما غول بیابونی ها رو باد میزنم اونوخ بهم میگید آویزون؟! خسرو آب دهنشو قورت داد و گفت: بجون مادرم اگه من گفته باشم! هههههههمشو ... همشو این گفت! و از ترس انگشت اشاره شو به سمت من نشونه رفت. احسنت! آفرین! شرف بر درودت پنکه خان! این درسته. آدمایی مث این یارو همون بهتر که زیر آفتاب بخوابن و از آفتابه آب بخورن! پنکه گفت: خواهشا شما یکی گِل بگیر درِ آشغالدونی رو! میخوای بگم زیر همین بادِ همایونی من چه غلطا که نکردی؟! بگم ؟بگم؟ پنکه یه قر ِ دیگه ای به کمر داد و گفت:
خوب که دقت کردم دیدم، همه چیز خواب بود، الاّ قسمت آخر داستان که برق ما قطع شده بود و حالا منو و خسرو داشتیم پاستیل می شدیم! وگرنه پنکه که حرف نمیزنه!
[ جمعه 92/4/28 ] [ 5:22 عصر ] [ راشد خدایی ]
[ پامنبری ها (21) ]
من احمقم یا اونا؟ بعضی وقتا از این جور چیزا میره رو مخم بعد اینقد بهش فکر میکنم تا حوصلم سر بره اوه پسر بعضیاشون واقعا حوصله ادم رو سر میبرن لامصب هیچی به اندازه اونا نمی تونه به ادم بفهمونه احمق بودن یعنی چی وقتی که دوتا دوقلو رو توی خیابون میبینی که انگار اگه مثل هم نباشن زمین به هوا میره! که اگه اصلاح صورتشون عین هم نباشه به جایی برمیخوره و یا اگه لباسشون عین هم نباشه پووف درگیری ذهنت اونجا بیشتر میشه که پدر ِ قافیه سازشون اسم یکی رو میذاره هوشنگ و اون یکی رو شوشنگ
بنظرت من احمقم یا اونا؟!من! مطمئنی؟!
[ پنج شنبه 92/4/20 ] [ 12:21 صبح ] [ راشد خدایی ]
[ پامنبری ها (26) ]
سلام [ سه شنبه 92/4/18 ] [ 9:52 عصر ] [ راشد خدایی ]
[ پامنبری ها (13) ]
|
||
[ قالب وبلاگ : راشد خدایی ] [ قالب وبلاگ:تیم بچه مرشدی : bachemorshed ] |