ابزار رایگان وبلاگ



میرزا بنویسان

  (نامه ای به رییس جمهور)

سلام آقای رییس جمهور!

آن شب که در میدان فرهنگ عکس تو را با افتخار بر روی سینه ام زده بودم و در مقابل همه ی لجن پراکنی های عده ای فریب خورده ایستادم و از آرمانی که تو از آن حرف می زدی دفاع می کردم گمان نمی کردم که مثل امروز حتی طاقت دیدن عکست را هم نداشته باشم.

محمود عزیز... گفته بودی می خواهم ریشه فساد را بکنم، مفسدین اقتصادی را رسوا کنم، پشتیبان ولایت باشم، برای مردم خدمتگزاری کنم...

آه... چند وقتی است که کمتر کاپشن می پوشی، شاید برای حفظ شان وعظمت نظام است! با فرمان رهبرمان مشکل داری، شاید برای حفظ آرمانهای مرادت است! با خبرنگار بی حجاب مصاحبه می کنی، شاید برای حفظ کرامت انسانها است! از بیداری انسانی سخن می گویی، شاید...

راستی تا یادم نرفته بگویم مردم از جواب نامه های دور سوم سوال می کنند، هرچند می دانم شاید دیگر وقتی برایت باقی نمانده و سرگرم جشن جهانی نوروز هستی و دعوت از پادشاه اردن. یادت هست می خواستیم اسرائیل را از صحنه روزگار محو کنیم، اما حالا دوستانت می خواهند قرار دوستی بگذارند.

دوست قدیمی! دیگر فرصتی نمانده، چشم باز کردیم و دیدیم کودک ریاست شش ساله شده. اما چند ماهی است که سخت بیمار است. دکترهای انقلاب برایش بصیرت تجویز کردند و برائت از خیلی چیزها. اما دوستان نزدیکت به او داروی تاریخ گذشته ی مکتب ایرانی خوراندند. حتی برایش از رمال ها جن گیران کمک خواستند. اما این کودک که خیلی به آینده اش امیدوار بودیم روز به روز مریض تر می شود. اگر در ناصر خسرو دلت دارویش را سراغ داری بخر به هر قیمتی که بود. حتی به قیمت صد جوانفکر، ده بقایی و یک اسفدیار! نگو گران است که نیست. به قیمت حفظ نظام می ارزد. مگر یادت نیست که همینجا آن کودک عقب مانده ی اوایل انقلاب چطور از دست رفت؟ آن روز وقتی طبیب برایش چنین نسخه نوشت: حب دنیا راس کل خطیئه! نفهمید و زود از دست رفت. دوست ندارم خیلی ناراحتت کنم رفیق! مثل دوستان که به تو می گویند حالت خوب خوب است. اما تو باور نکن! تو باهوشتر از این حرفها بودی.

بله محمود جان! مردم دوستدار تو دیگر این روزها حال ندارند که برای استقبال از تو در ازدحام بمانند، عده ای از حال بروند و عده ای زیر دست و پا له شوند. نمی دانم چه شده ولی دیگر انتظار نداشته باش که وقتی بپرسی از کی به اینجا آمده اید با اشتیاق فریاد بزنند: از پنج صبح!

داشتم در خیالاتم فکر می کردم که ایکاش امشب بخوابم و صبح فردا تو همان محمودی باشی که افتخارت نوکری مردم و مبارزه فساد و تبعیت از ولایت و رهبری بود. اگر اینگونه شود، چه می شود!

می دانم که دوستان شفیق امروزت دوست ندارند به یاد گذشته ها بیفتی ولی من به وظیفه ی دوستی ام عمل می کنم و از تو درخواست می کنم که بیا بازگردیم به خانه پدریمان. همان خانه قدیمی بر سر خیابان امام، کوچه شهدا، پلاک 70 میلیون! نمی دانم...شاید،تو هم خانگی با اسفندیار را بیشتر دوست داری! اما بدان پدرمان هنوز هم دم این خانه منتظر توست...

دوستدار تو/راشد خدایی/خرداد90


[ یکشنبه 90/3/8 ] [ 4:39 عصر ] [ راشد خدایی ] [ پامنبری ها () ]
.: Weblog Themes By rashedkhodaei :.

درباره بچه مرشد اعلی الله مقامه الشریف

پیچک