ابزار رایگان وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


میرزا بنویسان

 

گفتم:خرما کیلویی چنده؟

گفت:از حاجی یاوری بپرس کیلویی چنده؟

حاجی یاوری میدونداری مسن بود که تو ماه مبارک در حال سیگار کشیدن بود!با تلخی هر چه تمام تر داد زدم:خوبه ماه رمضونه!

اونم برای اینکه میخواست بفهمه که چقدر سمبه پر زوره،گفت:چی نمیفهمم؟

دوباره داد زدم:چرا تو رمضون سیگار میکشی؟

حاجی که جلوی کارگراش خصوصا افغانی ها ضایع شده بود،گفت من رانندم!

منم تو دلم گفتم...

دوباره بهش گفتم:مگه راننده باید روزه خوری کنه،برو اونپشت سیگارت رو بکش!بفرما

حاجی هم که حسابی کوچک شده بود،عین یه بچه ی سه ساله سرش رو انداخت پایین و رفت...

چند قدمی جلوتر رفتم،دوتا جوان سرشون توی هم بود و داشتن قضیه ی حاجی یاوری را برای هم تعریف میکردند!یکی از اونها داشت سیگارشو رو روشن میکرد که دوباره من داد زدم:هی...ماه رمضونه!روشن نکن!

جوان خندید و گفت:چشم،چشم،امری دیگه ای اگر هست بفرمایید.ما راننده ایم...

با خودم گفتم (خوبه اینا همین یه بهونه را بیشتر بلد نیستند)اما از ادبش خوشم اومد.گقتم:شما حرمت خدارا نگهدار،عرضی نیست...

چند دقیقه ای نگذشته بود،که دیدم دوباره میوه فروشی در حال سیب خوردنه!داشتم صندوق میوه را عقب ماشین میذاشتم .از همونجاگفتم:نماز،روزتون قبول باشه!!!چرا روزه خوری میکنی؟

خندید و گفت:روزه مال آخونداست!

من که حسابی ناراحت شده بودم،با غیظ رفتم طرفش(طوری که یارو خیلی ترسید).داد زدم:حالا من چیزی نمیگم،تو پر رو نشو!اینکاری که میکنی25ضربه شلاق داره!خجالت بکش!

با ترس گفت:من معدم خرابه،در ضمن حالا کل میدون روزه خواری میکنن!من تنها نیستم!

بهش گفتم:غلط میکنن،همه!الان من روزه دارم.تو نباید جلوی من روزه خواری میکردی.کسی که حرمت ماه خدا را نگه نداره،حرمتی نداره!

میوه فروش که حسابی جا خورده بود،با شرمندگی گفت:بله شما درست میگید.حق با شماست.حالا هلوی شیرین دارم.چند کیلو میخوای؟

 

 

عسله...ببر ضرر نمیکنی!

 

جوابشو ندادم و راه افتادم چند متر پایین تر.داشتم میوه بر میداشتم،که دود سیگار یه پیرمرد دیگه میدونی رفت تو دماغم!

واقعا دیگه خیلی ناراحت شده بود!صورتم سرخ شده بود!میوه را ول کردم،فریاد زدم:هی....لااقل روزه نمیگیری،دود سیگار تو صورت ما فوت نکن!

مرد مسن که حسابی شرمندگی از سر و روش می بارید،دائم معذرت خواهی میکرد و میگفت:ببخشید،شرمنده،حق باشماست....

اما من که حسابی ناراحت بودم،گقتم:چی رو ببخشم.تا کی باید تذکر بدم.کل میدون تره بار بچه شیر دارن که روزه خوری میکنن!کذا وکذا

از ناراحتی با سرعت از میدون خارج شدم.گفتم میریم بیرون میوه میخریم!نزدیک خونه یه ماشین هندوانه بود.کنار زدم گفتم هندونه چند؟

گفت:...تومن و در همین حال بود که یه هندونه را شکست و در حالی که داشت با دستش میکند و میخورد،گفت:عسله!ببر ضرر نمیکنی!

حالا شما خودتون را بذارید جای من........

میدونید،دلیل اینهمه بی حرمتی چیه؟

دلیلش اینه که از بس مردم تذکر ندادن،خیلی ها رعایت نمیکنن!در تمام این تذکرات من،مردم نه اینکه با من همکاری نمیکردند بلکه با دیده ی تعجب به قضیه نگاه میکردند.اما اگر کسی به این روزه خوار ها تذکر بده،حتما افاقه میکنه.....

 

 


[ جمعه 90/5/14 ] [ 3:52 عصر ] [ راشد خدایی ] [ پامنبری ها () ]
.: Weblog Themes By rashedkhodaei :.

درباره بچه مرشد اعلی الله مقامه الشریف

پیچک