ابزار رایگان وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


میرزا بنویسان

 

چند روزی بود که آمار بازدید وبلاگ بچه مرشد اومده پایین!

راهی نداشتیم جز اینکه پستی جدید بزنیم! با خودم گفتم، حالا چی بنویسم که مشتری داشته باشه؟ نقد جدایی نادر از سیمین که قدیمی شده! یکی از اونور اشاره کرد که درباره ی بازی پرسپولیس بنویس! گفتم موضوع جدیدی نیست! اون یکی که سلام هم میرسونه،فرمود: بنویس( سین مثل سریال؛ نون مثل ندیده!) گفتم برای چی؟ گفت: بخاطر مجری های ندیده اش! گفتم مگه موردی دارن؟ بگو گزارش بدیم به بچه های بالا، کله شون کنن! گفت: نه! فقط فکر میکنن اگه یه شب لباس جدید نپوشن، من با کفش میخوابم! گفتم:عجب!

از این حرفها گذشته، رشته ی کلام اومد توی دستم! فقط خدا کنه، مثل همیشه عینهو (کشِ شلوار) در نره!

امروز صبح رفته بودیم سرِ یک برنامه زنده؛ مطابق همیشه با حراست به مشکل برخوردیم!

آقای حراست فرمود: اسمتون!

 گفتم: آل پاچینو!

دوباره فرمود: آقای همراه کی باشن؟

گفتم:آنتونی کوئین مرحوم!

گفت:شوخی بسه!اسمتو بگو ببینم توی آفیش هست یا نه؟!

طبق معمول اسم ما توی آفیش نبود و از قضا شروع کردیم به شوخی و مسخره بازی با آقای حراست مدظله العالی!

سرتون را درد نیارم،یه ده دقیقه ای معطل شدیم و اخم و تَخم آقای حراست را تماشا کردیم!خوان اول را رد کردیم و منتظر مسئول هماهنگی شدیم تا یه کم باهاش دعوا کنیم با این مضمون و محتوا(آخه مشتی! این بود رسمش! مهمون دعوت کردی اونوقت اسمشو ندادی نگهبانی! قربون اون سیبیلت، با ما هم بله؟ )

اما چون برنامه رفت روی آنتن وقت نشد! ما هم بعد یه احوال پرسی ساده و خُش و بِش رفتیم مثل بچه ی آدم یه گوشه ای نشستیم و مشغول چایی خوردن شدیم!

 

 

علم امروز به این نتیجه رسیده که آدمیزاد نباید کله ی صبحی ورزش کنه. می فرمایید چرا؟ بی زحمت یه روز زمستونی تشریف ببرید توی کوچه ببینید اسمال آقا، همسایه ی دوتا خونه اونطرفتر چجوری پیکان جوانانش را روشن می کنه! یه تک استارت! وقتی هم که سالار روشن شد بیست دقیقه میذاره تا گرم بشه!

حالا شما فرض بفرمایید که اگه آدمیزاد صبح علی الطلوع مثل آقا مصیب، از خواب بلند بشه و ورزش کنه، سگ دست و رینگ و پیستون خرد نمیکنه!؟

خب کجا بودیم؟آهان میگفتم: چون باید برنامه ی زنده آنتش یه جوری پر بشه، سه تا بچه اومده بودند که نرمش صبحگاهی انجام بدن! میون پرانتز بگم که: اخلاق نیک با ایروبیک!!!

القصه، برادری که شما باشی حدود یه ربع اینا بالا و پایین پریدند و ما هم خنده! حالا یه نکته ی کنکوری هم براتون اضافه کنم. پژوهش های صده ی اخیر نشان می دهد که هنگام انجام ایروبیک باید بند شلوار به غایت سفت باشد! خصوصا در هنگام اجرای زنده وفرستنده ی میکروفن به کمر!

شوربختانه بر اثر اهمال کاری مسئول تدارکات سایز شلوار ایروبیک کاران جوان بزرگتر از آنچه بودند در نظر گرفته شده بود( شاید هم به دلیل آینده نگری مسئولین و اینکه بچه ها روزی بزرگ خواهند شد!الله اعلم ) کم کم نرمش در حال تمام شدن بود که  کارگردان از بیسیم دستور فرمودند که ایروبیک کاران شلوار خود را بالا بکشند! حالا خودتان تصور کنید یک برنامه ی زنده! سه ایروبیک کار جوان و ناوارد به فن حرکات زیر پوستی و یک مسئول صحنه که با پانتومیم به آنها دستور بالا کشیدن شلوار را میدهد!

حالا دیگر اجرا  به اواسط خود رسیده است! در روایات شیعیان وارد شده است که (لقمه الصباح؛ مسمار البدن) پس عوامل صحنه آماده صبحانه خوردن میشوند! در کمال بهت و حیرت می بینی که فیلمبردارها پایه های دوربین را با توکل بر خداوند متعال فیکس میکنند و به همراه مسئول نور و صدا مشغول پوست کردن خیار سبز صبحانه می شوند! تهیه کننده  به سختی لقمه ی بزرگتر از دهان خود را فرو می برد و تعارفی هم به من می زند! کوتاه و پر مغر که: بفرما!! عرض کردیم: ممنون! از شما به ما رسیده! کمی آنطرفتر در جبهه مجری نوشته: هی! منم صبحونه نخوردم! قربون دستتون یه خیار هم برای من پوست بگیرید!

صدای بیسیم تهیه کننده و شروع شمارش 20 تا 5 آقای کارگردان، کاسه کوزه ی صبحانه خوری را  بر هم میزند! مجری دیگری بسرعت خودش را یه لپ تاب خاموش پشت تریبون شیشه ای می رساند و برگه ی نوشته هاش را روی صفحه کلید جای می دهد! شاید لپ تاپ عقده ی بشر امروزی بشمار آید،چرا که اگر در یک برنامه ی زنده حضور نداشته باشد، اعتبار علمی آن برنامه زیر سوال می رود! مجری با حرکات تصنعی ادای اتصال به شبکه جهانی یا همان اینترنت خودمان را در میاورد من توی دلم فریاد میزنم: آره عمویی! ما باور کردیم! بِـ پا جیز نشه لپ تاپتون!

افاضات مجری تمام و با اشاره ی کارگردان وله شروع می شود! در همین هاگیر واگیر است که کامیون آبیاری فضای سبز با سرعت به سمت لوکیشن حمله ور می شود! حقیر تا سیاهی کامیون که اسطقس دار هم بنظر می رسد را رصد کردم، با گریه استرجاع را بر زبان جاری ساخته و گارد چمباتمه می گیرم!

از قضا با دقت و سرعت عمل مسئولین صحنه کامیون سرکش رام می شود! منتها با فریاد و ناله ی لنت های کهنه ی کامیون بنز تک!

به استحضار میرسانم چون دوباره تداعی خاطرات شد، از ادامه داستان معذور و نگرانی حمله قلبیِ قبلی را دارم! تنها چون آدم اخلاق گرایی هستم نتایج اخلاقی این پست را به پیوست تقدیم می نمایم!

1- هرگز برنامه ی صبحگاهی را تماشا نفرمایید! چرا که قسمت ایروبیک آن قدری بدآموزی دارد!

2- هنگام اجرای برنامه ی زنده، آمادگی همه چیز را داشته باشید!حتی برخورد با کامیون تک!

3- نوشته های وبلاگ خود را در بازه ی زمانی کم بروز کنید،چرا که تاثیر مستقیم دربازدید شما دارد!

4- زین پس بجای ضرب المثل با توکل زانوی اشتر ببند؛ بفرمایید: با توکل پایه ی دوربین ببند!

و اما شما خوانندگان ارجمند!

برای ما در قسمت نظرات قید بفرمایید که از این داستان واقعی چه نتیجه ای گرفتید؟! به 10 نفر از شرکت کنندگان در نظر سنجی؛ سفر به دور دنیا در یک ثانیه اهدا خواهد شد!

 

 

 


[ چهارشنبه 91/1/23 ] [ 11:57 صبح ] [ راشد خدایی ] [ پامنبری ها () ]
.: Weblog Themes By rashedkhodaei :.

درباره بچه مرشد اعلی الله مقامه الشریف

پیچک