ابزار رایگان وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


میرزا بنویسان

 

حسن مطلع

 یک روز زیبای تابستانی/ خیابان هوشنگ مطرب/ گذر غلام حیوون/ کوچه ی  رمضون خوشکله

مهمتربن اتفاق هزاره ی سوم و چهارم و هفتم و نهم و سی و هشتم به وقوع می پیوندد! خسرو چارخطی، امید محله به دنیا می آید. کسی که سرنوشت محل را آن طور که باید رقم خواهد زد.

آنچنان که در تواریخ آمده است، عزت بخیه والده مکرمه خسرو خان سرِ زه قالب تهی فرموده و جهانی را با دردانه ی خود تنها می گذارد. بنا بر همین روایت معتبر بود که همسایگان حساب دیگری (حساب جاری طلایی) روی خسرو خان باز کرده و ...

ایشان که در محله نخبه پروری پا به عرصه وجود نهاده بودند، در دوران کودکی خود به امر گَنده دزدی اهتمام ورزیده و بسیار زود راهی کات (کانون اصلاح و تربیت)می شود.

فلذا پس از مدت کوتاهی دوره ی ندامت به آغوش طبیعت (محله) بازمی گردد. در احوالات ایشان آمده است که سیر تحول ایشانی زمانی آغاز شد که مهندس (نصّاب ماهواره که خسرو خان مدتی نزد ایشان تلمذ نمود)  بدو فرمود: خسرو! برو گمشو ... [ بعلت وجود مخاطبین کودک و نوجوان از ذکر  ادامه آن معذوریم]  

سخن مهندس که از لحاط معرفتی و تحصیلی باسوادترین شهروندی بود که تا بحال خیابان هوشنگ مطرب بخود دیده بود، چنان بر روح و جان خسرو اثر کرد که تا ژرفای وجودش را سوزاند! و چه بسیار بی خبرانی که در آن روز زعم آن بردند، کسی خر داغ کرده است...

 

پیش درآمد اول

خسرو خان بشوق تحول محله را ترک کرده و  مسیر خیابانهای بالاتر را با پاشنه ای کشیده پیش می گیرد.  آنچه از مدارک و اسناد بما رسیده است این است که یک تراکت تبلیغاتی با این مضمون، راه هدایت را بر او آسان نمود:

تحصیل در موسسه بیسواد درس خوان کن پویا تلاشان شرق (سهامی خاص)

سیکل به کارشناسی ارشد. کارشناسی ارشد به کاردانی و اینا. ششم دبستان به سال چهارم دامپزشکی  (هرچی پول بدی مدرک میگیری!) با ما تماس بگیرید

 

پیش درآمد دوم

خسرو خان بعلت فقر شدید مالی و نداشتن شارژ تلفن همراه موفق به برقراری ارتباط با موسسه کذایی نشده و در حال هرز رفتن می باشد

 

پیش درآمد سوم

پیر روشن ضمیری بر او رحم کرده و 8650ریال ایرانی از طریق خط ایرانسل برایش شارژ می فرستد

 

پیش درآمد چهارم

تماسی بدین شرح برقرار می شود

خسرو: الو الو موسسه بیسواد درس خوان کن پویا تلاشان شرق (سهامی خاص)؟

تلفن گویا: بنام خدا. شما با موسسه بیسواد درس خوان کن پویا تلاشان شرق (سهامی خاص) تماس حاصل کرده اید. لطفا کد داخلی خود را شماره گیری فرمایید، در غیر اینصورت منتظر بمانید

خسرو: ای بابا!

تلفن گویا: برای اطلاع از نحوه ی ثبت نام عدد 1 مدارک لازم برای ثبت نام عدد2 ...

خسرو: عددها را یکی یکی شماره گیری کرده و  شد آنچه نباید بشود!

 

اوج

خسرو چارخطی دانشجوی ترم یک پرورش گلابی پاکستانی می شود! اما از آنجایی که این موجود، بسیار بی جنبه و عقده ای تشریف داشته به بهانه ی اجنبی بودن گلابی پاکستانی تحصیل را ناتمام گذاشته و  وارد فعالیت های ضداجتماعی می شود!

 

بالاتر از اوج

چند هفته ای از ترک تحصیل خسرو خان می گذرد و او همچنان مشغول ولگردی می باشد تا اینکه، حسّ عجیبی در  وجودش غلیان می کند!

با توجه به اینکه نامبرده سابقه تشنج و غش (همراه با کف کردن دهان و خیس کردن البسه) را نیز در کارنامه پر افتخار خود ثبت کرده بود، فی الفور موضوع را با دکتر خانوادگی اش (یکی از کهنه ساقیان گذر غلام حیوون) در میان می گذارد!

شوربختانه دکتر نیز پس از معاینات بالینی نمی تواند مرض خسرو خان را تشخیص دهد و در این هنگام عنوانِ "مرضِ لاعلاج" به پرونده ی خسرو خان سنجاق می شود .

 

بالاتر از بالاتر از اوج!

روزها بدین سان سپری می شود و جسم خسرو خان روز به روز ضعیف تر!  اهالی کوچه با چشمان گریان خسرو را نظاره می کنند.

محله را غبار غم و اندوه فرا گرفته است. ناگهان کامی گوریل فریاد میزند:

لامصباچرا هیشکی کاری نمی کونه؟ نمیشه که دست رو دست گذاشت! خسرو داره درد میکشه! نابود میشه! بی معرفتا یکی یه کاری بوکونه!

شعبون آر پی جی  :  راست میگه! چرا کسی کاری نمی کونه؟! تف به این روزگار! خسرو خان ناخوش باشه و ما رو زمین باشیم؟!  حبیب گلدون؛ دِ لامصب چرا ساکتی؟! یَنی هیچ راهی نیس؟!خسرو خان داره پرپر میشه!!!

حبیب گلدون: ممممم... فقط... فقط.... فقط یه راه مونده!

شعبون آر پی جی: دِ بِنال دیگه! نکنه زیر لفظی میخوای؟!

حبیب گلدون: کولی! فقط کولی میتونه خسرو خان رو خوب کنه... الان میرم کولیو بیارم!

پس از دقایق کوتاهی کولی بر سر بالین خسرو خان حاضر می شود و در همان لحظه ی نخست آرام می گوید:

متاسفم!!! این لعنتی مرض حسّ تکلیف گرفته!!!  مداواش کار من نیس!

شعبون آر پی جی قمه ی 30 سانتی را از توی شلوار کردی اش بیرون میاورد

-  یا خسرو خان خوب میشه؛ یا شکمتو سرفه ی سگ میکونم!(سفره ی سگ خواهم کرد)

کولی آب دهان قورت می دهد و با ترس می گوید:

- آخه... آخه ...تا حالا هرکی این مرضو گرفته یا مرده و یا...

- یا چی بی بُته ی نا لوطی؟! میگی یا..

- یا اینکه رفته وزارت کشور و اونجا خوب شده!

 

فرود

رفقا پیکر نیمه جان خسرو خان را عقب نیسان صمد شیره ای می خوابانند و به سرعت به ساختمان وزارت کشور می رسانند!

بی هیچ تشریفاتی خسروخان برای نام نویسی ریاست جمهوری اقدام می کند، اما بعلت تمام شدن مهلت ثبت نام جان  به جان آفرین تسلیم می نماید(الفاتحــــــــــــــــــــــه مع الصلوات)

 

زیر فرود

 

بر اساس گزارشات مراسم تدفین خسروخان آبستن اعتراض و آشوبهای خیابانی می شود...

 

پی نوشت:  بر لوحه ی سنگ قبر خسرو چارخطی شعر حکیمانه ای نقش بست که بعد ها کیفیت زندگی اهالی خیابان هوشنگ مطرب را دگرگون ساخت

شاعری فرمود: اگه عشق همینه! اگه زندگی اینه... الخ!

توجه: تصویر تزئینی است!!!

 

 

 

 

 


[ جمعه 92/2/20 ] [ 10:29 عصر ] [ راشد خدایی ] [ پامنبری ها () ]
.: Weblog Themes By rashedkhodaei :.

درباره بچه مرشد اعلی الله مقامه الشریف

پیچک