ابزار رایگان وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


میرزا بنویسان

یه بعدازظهر گرم 

درست وقتی که حوصله ات

از دنیا و مافیها سر رفته

ملافه ی سبز رو میکشی روی کله ی پوکت

دوست داری هیچی تو این دنیا به تو ربطی نداشته باشه

نه صدای سنگِ فرز همسایه

نه خاطرات سگ بالدار

حتی خشکی دریاچه ارومیه

و خنکای کولر 5هزار پشت بوم تو رو بخواب میبره

هنوز چشمات گرم نشده که...

پوووف

لعنتی

دوباره کولر خاموشه

میخوای زیپ دهنتو بچاکونی و

به دنیا بد و بیراه بگی

بلند فریاد میزنی:

لامصب!!! مُردم از گرما!!!

این بی صاحابو کی خاموش کرد؟!

----

پدر آرام می گوید:

هوا خوبه پسرم! بیا توی حیاط

.

.

.

کلافه می شوی

ملافه را مچاله میکنی و با اخلاق سگی به دیوار می کوبی!

.

.

.

توی حیاط هندونه قاچ شده بهت تعارف می کنن

با خود میگویی:

هی پسر! این بهترین پیشنهاده

اخماتو وا کن

هنوز خواب چشمانت بیرون نرفته

یک گاز محکم به هندونه میزنی

لعنتی...

دوبازه زبانمو جویدم!

شَتَرقققق - صدای کوبیدن هندونه به دیوار-

.

.

.

اما خوب که فکر میکنی، می بینی

توی دنیا

چیزای بزرگتری هم برای ناراحت شدن هست!

مطمئن باش برادر!

پس بیخودی پاچه نگیر نشو!!!

 

 

راشد خدایی

 


[ یکشنبه 92/3/26 ] [ 11:7 عصر ] [ راشد خدایی ] [ پامنبری ها () ]
.: Weblog Themes By rashedkhodaei :.

درباره بچه مرشد اعلی الله مقامه الشریف

پیچک