ابزار رایگان وبلاگ

سفارش تبلیغ
صبا ویژن


میرزا بنویسان

پیش نوشت:
ادامه داستان فاخر "من، خسرو و اروپا " را میتونید پس از انتشار دنبال کنید! انتشار دو قسمت اول و دوم هم بخشی از پروژه مخوف دامپینگ بچه مرشد بود.

 


 

 

 قسمت این بود که در یک شب کثیف خردادی، بچه مرشد به دل جاده بزنه و همینجوری برای خودش بره. اون قدر رفت و رفت تا اینکه خیلی ها نعوذبالله فکر کردن از ملک خدا بیرون رفته!

خلاصه اینکه مملکت همچین الکی هم نیست که هرکی برای خودش راه بره و کسی کاری به کارش نداشته باشه. لکن پس از دوساعتی رانندگی بچه مرشد به یک ایستگاه ایست و بازرسی رسید. از انبوه کامیون ها و ماشین های شخصی بیانگر این بود که بازرسی سفت و سختی در راه است!
اینگونه بود که بچه مرشد آب دهانی قورت داد و خودش را به دست قضا و قدر الهی سپرد.

چندسالی هست که بازرسی بوسیله سگ معمول شده و اون شب هم اتفاقا پست ما به یه سگ به اتفاق مربی خودش خورد! یک سگ قوی هیکل از نژاد گرگی که خیلی با دقت ماشین ها را بازرسی می کرد. از نکات جالب این بود که این سگ بقدری در کارخودش متبحر شده بود که دیگه نیازی به مربی هم نداشت و خودش همه ی کارها رو ردیف می کرد.

 بچه مرشد شیشه ی ماشین را تا آخر پایین کرد و سگ مواد یاب خیلی آرام سرش را داخل ماشین کرد و گفت:
- خسته نباشی! مدارک لطفا
خب هرکس دیگه ای هم جای بچه مرشد بود با این همه گرفتاری و مشکلات یادش میرفت که اصلا سگ ها حرف نمیزنن! پس خیلی راحت گفت:

- اتفاقا خیلی هم خسته ام! حوصله هم ندارم مدرک به کسی نشون بدم؛ مشکلیه؟

این نوع برخورد بچه مرشد اندکی به مذاق سگ مواد یاب خوش نیومد. چون خیلی آروم چند نفس عمیق کشید تا به اعصاب خودش مسلط بشه، البته بعدها فهمیدم که این نفس ها برای غلبه بر اعصاب نبود! بلکه داشت بو می کشید.

- لطفا از ماشین پیاده شید
- اگه پیاده نشم چه غلطی میکنی؟
- ببین بچه دیگه داری اون روی سگ منو بالا میاریا!!!
- مثلا اون روی سگت چجوریه؟ هار میشی؟!
سگ مواد یاب دوباره سه نفس عمیق کشید و گفت:
- عزیزم تو جوونی و غرور داری! درکت میکنم!  اما ما هم اینجا داریم برای امثال شما زحمت می کشیم، من خیلی راحت میتونم برم سر یک گله ی گوسفند و از صبح تا شب بخوابم! نه اینکه اینجا با امثال تو دهن به دهن بشم!

راستشو بخواید این حرف سگ خیلی رو من تاثیر گذاشت، اما باز هم غرور جوونی و اینا باعث شد تا بهش بگم:
- خب کار میکنی پولشو میگری! اگه مردی یه روز مفتی کار کن!
- از اخلاق سگی من سوء استفاده نکن جوون! میدم داغونت کنن آ... اصلا امثال تو لیاقت مذاکره ندارن! حتما باید پاچتو بگیرم؟

در همین هاگیر واگیر بود که یک زوج جوان دوچرخه سوار خارجی از کنار ما بدون هیچ بازرسی و سوال و جوابی رد شدن!
- هوووی! پس چرا اینارو نمیگردی؟
- قضیه ی اینا با تو فرق میکنه! اینا از خارج میان تا پیام صلح و دوستی کشورشونو بما برسونن، اما تو چی؟
- کی؟ اینا که دنیا رو داغون کردن؛ حالا اومدن پیام صلح و صفا بدن! نمیشد خونشون بشینن و پیامک بدن؟
- با من بحث نکن! برو کنار واستا میخوام ماشینتو بگردم!
- نمیشه ماشینمو نگردی، بجاش دور من بگردی؟ هههه

 

ادامه یافتن این مذاکرات چندش آور همان و مشکوک شدن مربی سگ مواد یاب به بچه مرشد همانا! گروهبان جوان که مربی سگ مواد یاب بود به بچه مرشد نزدیک شد و قلاده سگ را محکم کشید!
- اتفاقی افتاده؟ چرا نمیذاری سگ ماشینو بازرسی کنه؟!
- سلام سرکار... چرا این سگتون اینقدر بی ادبه! ببین چقدر چرت و پرت میگه! من ازش شکایت دارم
- کی؟ سگ؟
- آره دیگه! همین سگ هار بی ادب و بی تربیت!
- سگ ما با تو حرف زد؟
- آره همین! خیلی بد دهنه!
- چیزی مصرف کردی؟
- آره... بنزین مصرف کردم!
گروهبان که از این حرفهای بچه مرشد سخت تعجب کرده بود، محکم به دستاش دستبند زد و به یکی دیگه از همکارانش گفت:
سرکار قاسمی! سریع یه تست الکل ازش بگیرید! ماشینش را هم انتقال بدید به پارکینگ!

 

بچه مرشد تازه فهمیده بود که سگ ها حرف نمیزنن ... 


[ پنج شنبه 93/3/8 ] [ 12:17 عصر ] [ راشد خدایی ] [ پامنبری ها () ]
.: Weblog Themes By rashedkhodaei :.

درباره بچه مرشد اعلی الله مقامه الشریف

پیچک